• خطبه ها
  • پارسائى حضرت على علیه السلام
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

پارسائى حضرت على علیه السلام

« 713»

(215) (و من كلام له (عليه ‏السلام) ) وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً وَ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا  

« 714»

كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لَنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ .


ص714

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در وصف خود كه از ظلم و ستم و تعدّى بر كنار است) 1 سوگند بخدا اگر شب را بيدار بروى خار سعدان (گياهى است داراى خار سر تيز) بگذرانم، و (دست و پا و گردن) مرا در غلّها بسته بكشند، محبوبتر است نزد من از اينكه خدا و رسول را روز قيامت ملاقات كنم در حالي كه بر بعضى از بندگان ستم كرده چيزى از مال دنيا غصب كرده باشم، و چگونه بكسى ستم نمايم براى نفسى كه با شتاب به كهنگى و پوسيدگى باز مى‏ گردد (زود از جوانى و توانائى به پيرى و ناتوانى مبدّل مى‏ گردد) و بودن در زير خاك بطول مى‏ انجامد 2 سوگند بخدا (برادرم) عقيل را در بسيارى فقر و پريشانى ديدم كه يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من درخواست نمود، و كودكانش را از پريشانى ديدم با موهاى غبار آلوده و رنگهاى‏  

 ص715

تيره مانند آنكه رخسارشان با نيل سياه شده بود، و عقيل براى درخواست خود تأكيد كرده سخن را تكرار مى‏ نمود، و من گفتارش را گوش مى‏ دادم، و گمان ميكرد دين خود را باو فروخته از روش خويش دست برداشته دنبال او مى‏ روم (هر چه بگويد انجام مى‏ دهم) 3 پس آهن پاره‏اى براى او سرخ كرده نزديك تنش بردم تا عبرت گيرد، و از درد آن ناله و شيون كرد مانند ناله بيمار، و نزديك بود از اثر آن بسوزد، 4 باو گفتم: اى عقيل مادران در سوگ تو بگريند، آيا از آهن پاره‏اى كه آدمى‏  آنرا براى بازى خود سرخ كرده ناله ميكنى، و مرا بسوى آتشى كه خداوند قهّار آنرا براى خشم افروخته مى‏ كشانى آيا تو از اين رنج (اندك) مى‏ نالى و من از آتش دوزخ ننالم 5 و شگفتر از سرگذشت عقيل آنست كه شخصى (اشعث ابن قيس كه مردى منافق و دو رو و دشمن امام عليه السّلام بود و آن حضرت هم او را دشمن مى‏ داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سر بسته و حلوايى كه آنرا دشمن داشته بآن بد بين بودم بطوري كه گويا با آب دهن يا قى مار خمير شده بود، باو گفتم: آيا اين هديّه است يا زكاة يا صدقه كه زكاة و صدقه بر ما اهل بيت حرام است، گفت: صدقه و زكاة نيست، بلكه هديّه است، پس (چون از آوردن اين هديّه منظورش باطلى و در واقع رشوه بود) گفتم: مادرت در سوگ تو بگريد، آيا از راه دين خدا آمده‏اى مرا بفريبى، آيا درك نكرده نمى‏ فهمى‏  (كه از اين راه مى‏ خواهى مرا بفريبى) يا ديوانه‏ اى يا بيهوده سخن مي گوئى 6 سوگند بخدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمانهاى آنها است بمن دهند براى اينكه خدا را در باره مورچه ‏اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى نمى‏ كنم، و بتحقيق دنياى شما نزد من پست‏تر و خوارتر است از برگى كه در دهن ملخى باشد كه آنرا مى‏ جود، 7 چه كار است على را با نعمتى كه از دست مى‏ رود، و خوشى كه بر جا نمى‏ ماند، بخدا پناه مى‏ بريم از خواب عقل (و بى‏ خبر ماندن او از درك مفاسد و تباهكارى ‏هاى دنيا) و از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جميع حالات) تنها از او يارى مى‏ جوييم.